به نام خداوند جان وخرد
من معلم ام .....
در كلاس من فرزندان تمام اقشار جامعه نشسته اند :
فرزندان « طلاق »را بايد تحمل كرد .و با روحيه شكننده اشان ساخت .
با فرزندان « اعتياد » بايد مدارا كرد و با بي تربيتي هايشان كنار آمد !!!!
فرزندان « يتيم » را بايد نوازش نمود و كمبود مهرشان را جبران كرد.
فرزندان « ناهنجار » را كه محصول اختلاف خانوادگي اند بايد هدايت كرد .
به فرزندان « كار » بايد استراحت داد .
فرزندان والدين « بي بند و بار » را بايد سر به راه كرد .
فخر فروشي فرزندان « سرمايه دار » را بايد تعديل نمود
فرزندان « كمرو » را به بطن جامعه بايد بازگرداند .
نازپروردگي فرزندان « مرفه » را بايد تعادل بخشيد .
فرزندان « بد سرپرست » را صبورانه بايد سرپرستي كرد .
فرزندان « بي سرپرست » را حكيمانه و با قلبي پر از مهر خود هدايت نمود .
همه اين مزاج هاي تلخ و شيرين را من معلم بايد تحمل و تربيت نمايم .
اين بچه هاي سرزمين من ايران با آن شيطنت هاي مخصوص خود و با صداهاي گوش خراششان در يك اتاق چند متري به دور ميز من حلقه مي زنند .
ولي بازتاب و پژواك اين صداها هر روز چون موريانه ذهن مرا مي خورند و تارهاي خستگي بر تن رنجده ام مي تنند . و فرسوده اش مي سازند .
اما در بيرون از اين اتاق روياها ،برزگان مرا «زِِِِِِِِِيادي » و « مصرفي » ام مي خوانند . و هر روز هر لحظه از ارزشم مي كاهند و خرد م مي كنند .
اما من هنوز هم هستم و خواهم بود چون اين فرزندان به وجودم نيازمندند .
من معلم ام . من هنوز زنده ام .......